شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

فرمانده ی کل ِ قوای عشق ، عباس !

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ق.ظ
تو هیچگاه مرا رها نمیکنی و این چقدر خوب است ...

حتی اگر من بی خیال باشم ، حتی اگر همه ی مهربانی هایت را فراموش کنم

تو تمام ِ سعی ات را میکنی تا مرا متوجه خودت کنی ...

برایت فرقی هم نمیکند ، در خواب یا در بیداری ، با محبت و اگر نشد با کابوس ...

باید که هشیارم کنی ... !

مثل ِ دیشب ؛ تا چشمانم را بستم بیمار شدم ...

بیماری ِ سختی هم بود انگار ، با همسرم رفتیم پی ِ آزمایش که او گم شد ...

از هر که سراغش را گرفتم نبود ، از هر راهی که رفتم پیدایش نکردم ....

مستاصل شده بودم ، مثل ِ خیلی وقت ها ...

گریه میکردم و کوچه ها و خیابان ها را دنبالش میگشتم ...

به مرگ فکر میکردم وبه تنهایی و بدنی که داشتم تکه تکه از دست میدادمش ...

چشم باز کردم دیدم روبه روی گلدسته های حرمی ایستاده ام ...

با بغض پرسیدم اینجا کجاست ؟ زنی با دستش روبه رویم را نشان داد

جایی که نوشته بود : " السلام علیک یابن امیرالمومنین"

باورم نمیشد ...

اشکهایم داشتند با زبان ِ بی زبانی با تو درد و دل میکردند ، و از خیلی چیزها شکایت ...

از تمام ِ حرف هایی که زدم فقط یک چیزش یادم هست ...

گفتم : آقا ؟ دیدید تنهایم گذاشت ؟

نشسته بودم  روی زمین و زانو هایم را بغل گرفته بودم و داشتم  آرام آرام گله میکردم و اشک می ریختم ،

که دستی روی شانه ام نشست ، برگشتم ، خودش بود ...

و پریدم از خواب ....

+

دلم هوای تو دارد ، بگو چه چاره کنم .... ؟

+


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۰
شمیم ِ عشق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی