شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدایا سلام !

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ

خدایا سلام ، خوبی ؟؟؟

این دیگر چه سوالی ست که من میپرسم ، معلوم است که تو همیشه خوبی ، مگر میشود سرچشمه ی همه ی خوبی ها خوب نباشد ؟

خدای ِ خوب ِ من ...

گاهی اوقات کارهای ما آدم های بد که نه ، ما آدم هایی که زیاد بلد نیستیم خوب باشیم ، دلت را میشکند ..

میدانم ... خیلی وقت ها پیش آمده که بین اتفاقات ِ ریز و درشت ِ زندگی ام این صدای شکستنی را شنیده ام ...

همان وقت هایی که تو را از یادم می بردم ؛ یادت هست ؟ کاش بخشیده باشی ام ...

خدای همیشه خوب ِ من ...

این روزها در دنیا اتفاقات ِ خوبی نمی افتد ،

یعنی از صبح که بیدار میشوی چشمهایت از آلودگی میسوزد و از این هوای مسموم نفست میگیرد و دستهایت یخ میزند ...

آدم های این روزها ، از هم خیلی خیلی فاصله میگیرند ...

جالب تر اینکه وقتی ازشان میپرسی ، میگویند تنهاییم ... میپرسی چرا ؟ میگویند میترسیم ...

آدم های این روزها خیلی زود نا امید میشوند ، تقصیری هم ندارند .. وقتی این همه اتفاق ِ بد حجوم میآورند بهشان ، اگر کمی هم تو را از یاد ببرند

از زندگی که هیچ ، از زنده بودن هم می بُرند ( مثل ِ همان دختری که چند روز پیش همسرم می گفت در ایستگاه مترو خودکشی کرده )

خدای خوب ِ من ، ما آدم ها یادمان رفته زندگی کردن چه راه و رسمی داشت

انقدر که ناهار و شام و صبحانه مان را که شاید تنها جایی باشد که بتوانیم کنار ِ هم بنشینیم ( شاید ! )  با اخبار های

دل نشینی که مسئولین دائما دارند زحمت میکشند برای ما تدارک میبینند میخوریم ؛

با خون و تفنگ و گلوله و آلودگی و بی عزتی و آمار طلاق و فقر و همه ی آن چه که خودت میدانی ...

نمیدانم چه رازی دارد ، هر روزی که نیت میکنم دیگر به چیزهای بد فکر نکنم ، حمله ور میشوند سمت ِ من ِ طفلک ...

خدای خوبم ، دیروز توی تاکسی همسرم گفت دوستش طلاق گرفته ، یادم آمد چند روزی ست که تا پایم به واگن ِ بانوان ِ مترو میرسد

جمعی از خانم ها از طلاقشان حرف میزنند ....

از آن جا که فرار میکنی ،در اتوبوس با قیافه هایی له شده و تصنعی روبه رویی که با هزارو یک رنگ خودشان را مثلا زیبا کرده اند و تا پایت

به آموزشگاه میرسد ، فلانی می آید و درد و دل میکند و ...

خدای خوب ِ همیشه مهربانم ، من طاقت ِ شنیدن ِ این چیزها را ندارم ..

من تاب نمی آورم این همه ناراحتی را ، تحمل ِ این همه بغض ِ توی چشم ها ...

این همه اشک ها که گاهی ریخته میشود و گاهی در پس ِ پرده ای از غرور پنهان ...

خدای ِ خوبم ...

دلت به حال ِ ما نمی سوزد آیا ؟

دلت به حال ِ کودکان ِ بی پناه ِ ما نمیسوزد ؟ به حال بی کس بودنمان چه؟

به حال این دستهایی که دادی تا با آن کار کنیم ،گل بکاریم ،  محبت کنیم ، نوازش کنیم ، در آغوش بگیریم

وحالا سهم ِ ما ازشان تفنگ و سنگ و گلوله و دلشکستن و پوشاندن ِ صورت ِ غمگینمان شده نمیسوزد ؟

این روزها مدام دارم با خودم فکر میکنم که ما آدم های این دوره  خیلی خیلی بد بختیم ...

ما خیلی چیزها داریم ، که شاید گذشتگان نداشتند ... حتی شاید خیلی از ما همسر ِ خوب ،پدر و مادر مهربان ، عشق ِ بی حد داریم

اما کاری از دستمان بر نمیاید برای هیچ کس ِ دیگر ... و شاید همین ناتوانی خیلی از ما را به ستوه آورده ...

خیلی قبل تر از دوره ی ما ، همیشه  همه ولی داشتند ، همه کس داشتند امّا ما بی کسیم ...
ما نداریم ، امامِ مان نیست ، نیست و این نبودنش روی دل ِ خیلی هامان سنگینی میکند ...

خدایا ؟ دلت به حالمان نمیسوزد ؟ مگر میشود ؟؟؟؟ تو به این مهربانی ...

حتما دلت برای بی کسی ما میسوزد ... حتما ...

پس ولی مان را چرا نمی رسانی ؟

برسانش پروردگار ِ توانای بی همتا ...

برسانش که سخت به بودنش محتاجند است این روزها ، زمین و آدمهایش ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۵
شمیم ِ عشق

رسالت !

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ
من فکر میکنم که همه ی ما پیامبریم ، شاید بهتر باشد بگویم پیام آور ...

یک جورهایی میشود گفت همه مان یک رسالت ِ مشترک داریم ؛ رسالتی که شاید خیلی هامان انجامش را از یاد برده ایم !

قطعا ما برای کار کردن و پول جمع کردن و فقط لذت بردن از زندگی مادی به وجود نیامده ایم !

ما آمده ایم تا تعالی پیدا کنیم برای زندگی ابدی ، آمده ایم تا عقل و اختیارمان آزمایش شود .

من فکر میکنم راه ِ تعالی ما شناختن ِ خدا و شناساندن ِ او به همه ی مخلوقات است ...

شناساندن ِ همه ی او _ که جز خوبی نیست ... _ و این است رسالت ِ ما !

همه میدانیم که دست ِ آخر یک روزی رهسپار ِ دنیایی دیگر خواهیم شد ...

بالاخره یک روزی دست از این دنیا خواهیم شست و به جایی میرویم که دیگر پول و موقعیت های اجتماعی ارزشی ندارند ...

به جایی میرویم که کسی ما را با زیبایی چهره ولباس های مارک و ماشین ِ مدل بالا و خانه های لوکسمان نخواهد شناخت ...

جایی که حتی مادر از فرزند خودش سراغی نخواهد گرفت ...

جایی غریب که هیچ کدام از این چیزها که وابسته شان شدیم دستمان را نمیگیرند و تنهای تنهاییم ...

فقط یک چیز میتواند ما را کمک کند و آن رسالتی ست که انجام داده ایم ، اگر انجام داده باشیم ! ! !

ما مسئولیم ، ما همه مسئولیم در قبال ِ هر نفسی که از سینه بر میآید ...

ما مسئولیم تا به همه ی آدم های دنیا مهربانی بی حدّ ِ خدا را نشان بدهیم ...

و امان از روزی که برسد و ما فراموش کرده باشیم برای چه آمده ایم ... !

پس مهربان باشیم و بخشنده ،

تا رستگار شویم ...

+

                                               
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۱
شمیم ِ عشق

رویا ...

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ
من ، آدم خیال پردازی ست ، از کودکی اش هم همینطور بوده ؛

شاید این خیال پردازی ها نتیجه ی قصه های شاه و پری باشد که هر شب در گوشش نجوا میشد ...

شاید هم موروثی ست ...

ته ِ ته ِ انبار ذهنش را که بگردی ،

خاطراتی از یک دختربچه ی 4 -5 ساله پیدا میکنی در حالی که دارد از تخیلاتش برای بقیه ی بچه ها قصه گویی میکند..

در نقاشی های بی سر و ته اش تخیلات ِ کودکانه ای را به وضوح حس میکنی ...

حتی در ............ همه چیز ... !

شاید بهتر است بگویم من آدم ِ خیال پردازی بود ،

 اما روزها و ماه ها و سال ها آرام آرام گذشتند و کم کم که بزرگتر شد ،خیلی از خیالاتش رنگ رویا به خوشان گرفتند..

و حالا که به قول ِ مادر " برای خودش خانمی شده " بعضی از رویاهایش تبدیل ِ به هدفهایی بزرگ شده اند،

 که رسیدن ِ به آن ها فقط با یک راه ممکن میشود ... فقط با نگاه پر از رحمت ِ خدا ...

چند روز ِ پیش که حرف های پیرمرد کُرد زبان را در خیابان می شنید از خودش خیلی خجالت کشید ... از بودنش .. از نفس کشیدنش ...

از نتوانستنش ......! !  !

از همان لحظه بود که رویای همیشگی اش تبدیل ِ به هدف شد ...

هدفی بزرگ برای زندگی اش که همه چیز شاید جزئی از آن هدف شوند ...

حالا چند روز از آن ماجرا میگذرد  ... فقط چند روز ! اما حرف های آن پیرمرد دست از سر فکرش برنمیدارد  ..

 حتی دیروز با آنهمه بغضی که در گلو داشت ، با آن همه دردی که قلبش را می فشرد، با آن حال ِ بد ِ بدِ بدش ،  از فکرش بیرون نمیرفت ...

حتی فکرهایی هم با خودش کرد ... که .... که گفتنش جایز نیست ...

من ، اگر میخواهد درس بخواند .. اگر میخواهد قوی شود ، اگر به درگاه خدایش دعا میکند ... رسیدن ِ به هدفش را از خدا میخواهد ...

اجابت ِ دعایش را ... از خدایش معجزه میخواهد  تا " بتواند ! "

خدای ِ من ، خیلی مهربان است ... و بخشنده ... مهربان تر از همه ی دنیا ...

مهربان تر از جانم گفتن های مادر ، مهربان تر از دست های بابا ...

انقدر مهربان است که میشود همه چیز را به او گفت ، میشود همه چیز از او خواست ...

انقدر مهربان است که همه ی عالم عاشقش شده اند ...

من ناب ترین معجزه ها را ناباورانه از خدا دیده و حالا با یقین قدم پیش گذاشته که  بخواهد ...

مطمئنا دست ِ خدا را روی شانه های لرزانش حس میکند و از او میخواهد که " بتواند ... "

و میداند ... نگاه خدا ، مهربانانه به دنبال اوست  ...

+

اگر چه خیلی خیلی دیر است امّا

من

میخواهم ... تمام تلاشم را میکنم ، شدن یا نشدنش با تو ... !



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۰
شمیم ِ عشق

سَر ِ خط !

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ
همه ی ما در زندگی گاهی به مسیر هایی قدم میگذاریم که آخر و عاقبتش اصلا خوب نیست ، حتی شاید خیلی هم بد باشد ،

ممکن است اولش فکر کرده باشیم نه ، این مسیر بهترین مسیری ست که من میتوانم از آن عبور کنم و به نهایت خوشبختی در زندگی ام برسم

امّا بالاخره یک جایی میرسد که با چهره ای تکیده برمیگردیم  و پشت ِ سرمان را نگاه میکنیم و از ته دل برای طی کردن بیهوده ی این راه

آه میکشیم ...

بالاخره همه مان یک جایی متوجه اشتباهمان میشویم ، بعضی آدمها همان اول راه متوجه میشوند و بر میگردند ...

بعضی ها میان راه ... عده ای هم آخر راه ... بعضی ها هم هستند ، با اینکه متوجه اشتباهشان میشوند ، اما بر نمیگردند ...

این آدم ها ، همان آدم هایی هستند که بعدها خواهند گفت " ما به خودمان ستم کردیم ! "

همه ی ما در زندگی یک مسیرهایی را اشتباه میرویم

ایرادی هم ندارد ، خب انسانیم و جایز الخطا ...

امّا مهم برگشتنمان است ، به صراط ِ مستقیم !

کاش همه همان ابتدای راه متوجه خطایمان شویم ، اما باز هم اگر اینطور نشد ، باید که برگردیم ...

با امیدمان به رحمت بی انتهای خداوند برگردیم ، این است که نا امیدی گناهی بزرگ است ، اگر نا امید باشیم

آنقدر می رویم و می رویم تا به تباهی میرسیم ...

+

خدایا چنان کن سرانجام ِ کار
                                    تو خشنود باشی و ما رستگار ...


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۴
شمیم ِ عشق