شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

۸ مطلب با موضوع «دلم میسوزد...» ثبت شده است

تو بزرگی، تو رحیمی، تو کریمی ...

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ

اعتراف میکنم آدم ِ بدی هستم... 

مرا ببخش خدای بزرگم

به حُرمت حسین پسر محبوبه ات زهرا، بر من ببخش تمام بدی هایم را ...

می خواهم برای حسین ِ زمانه ام "یار " باشم نه سَر بار ...

کمکم کن ...

استغفروالله ربی و اتوبه الیه ...

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۰
شمیم ِ عشق

رفیق ِ من ...

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۲۵ ب.ظ

میدونی رفیق ؟

ما آدم های بد، وقتایی که خوشحالیم، یا وقتایی که قلبمون از دلتنگی و دلگیری به درد میاد،

یا وقتایی که بهمون ظلم میشه و زورمون نمی رسه به طرف،

یا وقتایی که گیر ِ گیریم بلد نیستیم مثه شما از پس ِ خودمون بر بیایم !

بلد نیستیم با دورهمی و رستوران و موزیک زنده و رقص و سیگار و قهوه و دریا و جنگل حالمونو خوب کنیم...

 ما یه سال منتظر مونده بودیم تا محرمش بیاد و مست بشیم از بوی اسفند هیئت و عطر چایی دارچینی ایستگاه صلواتی.

ما یه سال صبر کرده بودیم تا محرم بشه و بریم بشینیم گوشه ی هیئت و بغض یک ساله مونو خالی کنیم...

ما وقتایی که دلمون از غصه مثه انار تیکه پاره شده، وقتایی که بهمون ظلم میشه،

صبر میکنیم تا وقتش برسه و بریم روضه ی ابالفضل بشنویم و توی تاریکی بلند بلند گریه کنیم ...

ببین رفیق،

ما یه ساااال صبر کرده بودیم محرمش بیاد و دلی سبک کنیم و درمون ِ دردمونو بگیریم ازش ...

انصاف نیست، به خودش قسم که انصاف نیست دلمون اینجوری سنگین بمونه ...

دِق میکنیم به خدا...

میدونی اوج ِ قصه ی دلتنگیمون کجاست ؟

وقتی شب می خوابی و وسط مشایه ای ولی حتی توی خوابتم بغض می‌کنی از دلتنگی و یقین

 داری که این فقط یه خوابه ...

ببین رفیق ...

ما اونقدرا هم بد نیستیم که پروتکل های بهداشتی حالیمون نباشه...

ولی دلمون بدجوری هوایی شده...

 می‌فهمی؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۵
شمیم ِ عشق

دلت آرام ...

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۶ ب.ظ
دلت به رحم نمی آید زمین ؟ 
سرد است هوا ...
هنوز قلب ِ زخمی کودکان کرمانشاهی التیام نیافته است ...
هنوز خیلی هایشان ازترس مدام از خواب می پرند ... از خواب می پرند ... از خواب می پرند ...
دلت به رحم نمی آید ؟ 
باران می بارد...
شادی عید و باران را زهر نکن به کاممان ...
ما خیلی خسته تر از آنیم که تو فکر می کنی ...
دلت تا همیشه آرام زمین ..
+
امشب، شب ِمیلاد پیامبر رحمت ، باران بارید ...
درست همان لحظه ای که زیر باران تند ِ حرم حضرت عبدالعظیم ایستاده بودم و دعا می کردم ... جایی در وطنم .. زمین لرزید ... 
کرمانشاه ِ زخمی دوباره لرزید ... 
خدایا ... دوباره داغ به دلمان نگذار لطفاً ...
این روزها حال ِ هیچ کس خوب ِ خوب نیست ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۶
شمیم ِ عشق

من به تنگ آمده ام از همه چیز...

شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۶ ق.ظ

به نفس نفس افتاده بود و با چهره ای کبود و تار و چشمانی که گودی زیرشان حکایت از نامردی های دوران می کرد خیره نگاهم میکرد...

دلم برایش سوخت...

دستی به شانه اش زدم و حالش را پرسیدم...

تا آمد حرفی بزند به سرفه افتادم و تلخی لبخندش کامم را تلخ کرد

 دهانش پر از بوی سیگار و دود بود....

به دستهایم نگاه می کرد.....

دلش برایم سوخت...

از گوشه ی چشمش قطره اشکی غلطید و روی صورتم افتاد...

نیمی از صورتم سیاه شد...

انگار که سیلی خورده باشم...

دلش برایم سوخت...

دیگر نه حرف زد ٬نه گریه کرد...

فقط ساکت ماند و خیره نگاهم کرد...

دلم برایش می سوزد...

+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۶
شمیم ِ عشق

می می رم ...

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ب.ظ

انقدر زشت و دوست نداشتنی ام...

چشماتو می بندی...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۱۵:۰۴
شمیم ِ عشق

سلام آقا...

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ق.ظ

قلبی که میمیرد 

چشمی که می بارد...

دستی که یخ زده است...

لب هایی که نمیخندد...

دلی که تنگ است...

سری که پر درد است...

همه هم دردند با پایی که جا مانده...

طفلی جا مانده...

+

پاهایم جا ماند اما

دلم جایی ست میان گرد و غبار و بیابان و خستگی و تاول و عطش...

دلم آنجاست...

میان فریاد های خوشامدگویی عراقی ها...

دلم آنجاست...

میان لشگر میلیونی حسین ع...

دلم آنجاست...

اگر رفتید یادم کنید...

خوشا آنان که رفتند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۴
شمیم ِ عشق

بخند ...

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۳۲ ب.ظ

ابر میگرید 

آسمان میگرید ... 

کوچه ، خانه ، خیابان میگرید ... 

من ...

میگریم ... 

اما میان این همه باران شاد میشوم 

اگر تو بخندی ... 

تو با دل ِ عاشقت ... 

بخند ... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۲
شمیم ِ عشق

نه خیلی نزدیک ...

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ

از خودم خیلی دلگیر میشوم ...

وقتی میبینم انقدر سکون در زندگی ام موج میزند ... 

وقتی که میبینم تمام ِ جان کندن هایمان برای رسیدن به آن چه که در سر داشتم بیهوده بود ...

وقتی میبینم انگار دارم می بازم ... 

دلم میخواهد زمین دهان ِ مبارکش را باز کند و مرا به یکباره ببلعد که دیگر تاب ِ نگاه کردنهای صبورانه ی خدا را ندارم ... 

حتی تاب ِ دیدن و شنیدن ِ خیلی چیزها را ... و شاید نشنیدن ِ خیلی چیزهای دیگر را ... 

خسته ام ، شبیه شناگر ماهری که دست ِ بر قضا هنوز وارد آب نشده نفسش بند آمده است ... 

چند روز است دارم مدام با خودم فکر میکنم ، چرا ؟! چرا من نمیتوانم آن چیزی باشم که همیشه آرزویش را داشتم ؟ 

خدایا ! چه نوشته ای برایم که هر چه دعا میکنم میگویی نه ، همان که نوشته ام همان باشد .

نمیدانم اصلا این حرف ها را چرا آمده ام اینجا نوشته ام ؟ 

که یک سری آدم بیایند و بخوانند و سر آخر بگویند لایک ؟! 

یا بیایند و بگویند سری به ما بزن ؟ 

یا بیایند و بخوانند و اصلا این حرف های درهم و برهم را نفهمند و بروند ؟ 

یا اینکه بیایند بخوانند و بفهمند و همدرد شوند ؟! 

راستی ؟ این جا را فقط آدم ها میخوانند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

من که میدانم تو هم میخوانی خدای مهربانم ... 

پس بخوان و ببین که بنده ی هیچت از تو کمک میخواهد ... 

دلش میخواهد مثل ِ تو باشد ... شبیه به تو ... نزدیک به تو ... 

میشود توانش را بدهی ؟! 

میشود دردی که سالهاست بر جانش نشسته را درمان کنی ؟ 

میشود دستش را بگیری و بلندش کنی ؟ 

میشود ؟؟؟

+

شرمساری

+


۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۲
شمیم ِ عشق