حَرَم ...
دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ
کسی گفت : «هر جا دلت گرفت، بگو جان، بگو یا حسین ... »
امروز دلم گرفت ، از بی کسی خودم. از درد کشیدن و دم نزدن هام.
از این که هیچ وقت کسی نفهمید چه قدررر تحت فشارم و هر کی از راه رسید زد ...
محکم تر از نفر ِ قبلی و من اون وسط هر روز تیکه پاره تر شدم
تا جایی که دست کشیدم از تلاش...
هیچ کس نگفت چرا ! هیچ کس نپرسید چطور ! فقط نگاه کردن و رد شدن .
اما تو موندی... توی سخت ترین و نگران کننده ترین لحظات زندگیم موندی کنارم.
با اینکه حتی من قبلش به تو و بودنت شک کرده بودم! اومدی فقط دستی بکشی رو سرم
تا دوباره جون بگیرم...
امروزم بهت نیاز دارم، به تو و بودنت ، به تو و دست کشیدنت روی سرم ..
به تو و صدات...
چشم بر ندار ازم امام حسین... چشم بر ندار ازم که خرابم و تشنه ی جام حیات بخشی که تو باشی...
من جُز شما و شفاعتت چی دارم مگه ؟ چشم بر ندار ازم....
۰۲/۰۲/۰۴