همه ی انگشتاش...
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۱۱ ب.ظ
دلم قدر یه دنیا گرفته...
میخوام جایی باشم که هیچکس نباشه جز خودم و خدا
یه جورایی یه حس افسردگی مزمن...
خسته م...
از بس بد بودم و باعث بدی تو شدم ...
که کارت به جایی برسه که بری بگی "حضوری"
وجودم زمستون تر از سیبری شده...
و سرم دااااغ تر از آتیشی که به دل دریا افتاد....
خدایا نجاتم بده ...
دارم کم میارم...