به وقت عشق
جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۸ ب.ظ
به نفس نفس افتاده بود و با چهره ای کبود و تار و چشمانی که گودی زیرشان حکایت از نامردی های دوران می کرد خیره نگاهم میکرد...
دلم برایش سوخت...
دستی به شانه اش زدم و حالش را پرسیدم...
تا آمد حرفی بزند به سرفه افتادم و تلخی لبخندش کامم را تلخ کرد
دهانش پر از بوی سیگار و دود بود....
به دستهایم نگاه می کرد.....
دلش برایم سوخت...
از گوشه ی چشمش قطره اشکی غلطید و روی صورتم افتاد...
نیمی از صورتم سیاه شد...
انگار که سیلی خورده باشم...
دلش برایم سوخت...
دیگر نه حرف زد ٬نه گریه کرد...
فقط ساکت ماند و خیره نگاهم کرد...
دلم برایش می سوزد...
+