باورم کن ....
باورم کن...
وقتی میگویم دوستت دارم...
وقتی میگویم معجزه ی زندگی ام هستی...
وقتی میگویم چه خوب شد که تمام زندگی ام شدی....
باورم کن
وقتی میگویم اگر نبودی معلوم نبود چه به سر خودم و زندگی ام می آوردم....
باورم کن عاشقانه ترین اعجاز خدا....
وقتی میگویم هنوز هم که هنوز است بودنت را باورم نمی شود...
اگر نبودی...
واگر خدا دستانم را به دستانت نمیرساند
قلبم می مرد...
میدانی؟تمام زیبایی یک زن ٬
نه٬اصلا تمام زندگی یک زن به زنده بودن قلبش است...
اگر تو را نمیداشتم٬قلبم می مرد...
دوباره زمستانی میشد و سرد...
اصلا
همه چیز از سرمای وجودش یخ میزد...
و بازمیگشت به همان روزگار چندماهه ی قبل از سیزده فروردین یکهزار و سیصد و نود و سه....
به همان روزهایی که قلب یخی اش با خدا هم قهر بود...
یا شاید به روزگار هفده ٬هجده ساله بودنش....
شاید هم کاری میکرد که تا ابد از آغوش پر مهرخدا طرد میشد...
نمیدانم....
فقط میدانم تو باید باورم کنی جان جانان من....
تو.............