سرگیجه
شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ
گیج ِ گیج شده اند این روزها مردمک چشم هایم ...
انقدر که به تماشا نشسته اند این رژه های نا منظم سوژه ها را
این یکی رد میشود ، بعدی با هزار عشوه و ناز از راه می رسد ...
بعدی رد میشود ، قبلی برمیگردد و چشمک میزند ...
کاش لا اقل دستی داشتند برای قلم گرفتن ،و نوشتنِ آن چه که مات و مبهوتشان کرده ...
آنچه فکرشان را میپیچاند و میپیچاند و باز هم میپیچاند ....
دنیای جلوی مردمک چشمهایم پر جمعیت ترین دنیایی شده که میتوانم تصورش را بکنم ...
سوژه ها مدام یکی پس از دیگری از راه میرسند و روی هم تلنبار میشوند
و هیچ دستی هم نیست یاری برساند ..
حتی شده به اندازه ی خطی نوشته ، شاید که یکی یکی محو شوند این سربازهای خوش نشین ...
بیچاره مردمک چشم هایم ...
خدایا ، دستی برسان برای نوشتن ...
که حرفهایی هست که تنها گفتن حقشان را ادا نمیکند ؛
و نگفتنشان درد ی ست تحمل ناپذیر ...
درست مثل سرگیجه ...
۹۵/۰۴/۱۹