سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت ...
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ
دلتنگم آقاجان ...
نمیدانم دلتنگ ِ چه !
از همان روزی که جا ماندم دلتنگم ...
از همان روزی که همسفر قدم ها و اشک های شما نشدم ...
میدانم خیلی بدم ، خیلی بدتر از هر آنچه شما انتظار داری باشم
اما به همان تربت ِ پاک قسم که سزاوار نیست این همه بغض
برای هم چو منی ، که هنوز هوا ابری نشده می بارم ...
آقاجان ، دلتنگ ِ شمایم ...
میشود کمی دریابی مرا ؟
۹۵/۰۹/۱۷
http://ali-abdollahi-silya.rozblog.com