نمیدانی...
زن است و موهایش و یک دنیا راز که میانشان نهفته...
زن است و دنیای عجیب گیسوانش...
کاش سرسری نمیگذشتی از گیسوانم...
این روزها برای تسکین روحم ...
برای آرامش دلم گهگاه قرصی...اشکی...نجوایی...
گاهی هم نتیجه گیری های منطقی به دادم میرسند...
آری نتیجه گیری...
همه ی مردها که حتما نباید عاشق زنشان باشند...
همه ی مردها که نباید همسرشان را دوست داشته باشند...
همه ی مردها که جانشان بسته به همسرشان نیست...
همه ی مردها که سینه سپر نمیکنند تا تکیه گاه اشکهای شریک زندگیشان باشند...
بعضی مردها ...
همه ی مردها که همسرشان را خیلی دوست ندارند...
شاید در حد یک گلدان گل ...که آبش بدهند و بخاطرش پرده ای کنار بزنند تا نوری بگیرد و همین...سالی یک بار هم خاکش را عوض کنند...
و حتی بعضی مردها فقط با همسرشان زندگی میکنند...
فقط زندگی میکنند ...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم....
+
ثبت کن بلاگ جان
امشب دختر بهار سیلی خورد...
پژمرد...