آرام جانم تویی...
خدا را شکر تو را دارم...
تو را دارم و آرام میگیرم...
حتی اگر بلرزد زمین و زمان...
خدا را شکر تو را دارم...
تو را دارم و آرام میگیرم...
حتی اگر بلرزد زمین و زمان...
سلام:)
عید همههه ی اهالی بلاگ و میهمانان محترم مبارک.
اینجانب هم اکنون به اطلاع می رساند
در راستای حرکتی شادی آور و خوشمزه
به مناسبت میلاد پیامبر ص و امام جعفر صادق ع
و به مناسبت زاد روز آقا مهدی (داداش کوچیکه:) )
طی عملیاتی انتحاری برای اولین بار اقدام به پخت کیک سالم نمودم
:)))
فلذا از تمامی یاران باوفا که در این امر مهم مرا یاری نموده و
آزار و اذیت های ناشی از ذوق زدگی مرا تحمل نمودند
( علی الخصوص جان جانانم همسرررر جااان@)
بسیار بسیار بسیار سپاسگزارم...
+
بفرمایید
چقدر دلم می خواهد ...
بنشینی ساعت ها حرف بزنی ...
مثل آن روزها که سیر نمی شدم از شنیدن حرف هایت ...
مثل حالا ، که جان میدهم برای شنیدن ِ صدای دلنشینت ...
مثل هر روزی که ثانیه شماری میکنم تا بیایی و گرد ِ چشمان ِ خسته ی شیرینت بگردم ...
چقدر دلم میخواهد که بخواهی ...
از من ...
چقدر دلم می خواهد بی هیچ قبلی ، بی هیچ ناخوشایندی ، بی هیچ اشکی
لبخندی جانانه روانه ی نگاهت کنم ...
چقدر ... دلم ...می خواهد ...
من عاشق ِ کوهم ،قدرتش ، صلابتش ، آرامشش ...
بخشش و زیبایی اش ...
مهربانی و سرزندگی اش ...
من عاشق ایستادن بر قلّه ی کوهم ...
عاشق ِ تماشای همه ی شهر از آن بالا ...
عاشق نفس نفس زدن ِ بعد از رسیدن ...
عاشق ِ حس ِ زندگی ، عشق ، لبخند ...
آن بالا ، همان جایی که همه ی شهر زیر پای آدم است
زندگی جریان دارد ، عشق هم ...
من عاشق ِ کوهم ...
زمانی که میبخشد ، میخندد ، نوازش میکند ، در آغوش میگیرد ...
عاشق ِ کوهم زمانی که پناه میشود ،
دردی را درمان میشود ، زمانی که قدرت و صلابتش را به رخم میکشد ...
من عاشق ِ کوهم ...
نه ...
عاشق ِ کوه شدم !!!
از همان زمان که تو پا به زندگی ام گذاشتی ...
من عاشق ِ توام کوه ِ من ...
عاشق ِ تو و شانه های مردانه ات ...
تو و حافظ خوانی هایت ..
تو و لبخند های دلنشینت ...
تو و آرامش و مردانگی ات ...
عاشق ِ تو و دست های مهربانت ...
تو و چشمهای دوست داشتنی ات ...
من عاشق ِ توام و دلم گرم است به نگاه ِ پر محبتت ، بهترین مرد ِ دنیا ..
من عاشق ِ توام کوه ِ من ...
+
+
میدانی آسمان ؟
دلم بد جور تنگ است ...
+
آن سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ...
آدم گاهی چقدر محتاج میشود ...
به دست های گرمی که دست هایش را با صمیمیت بگیرد ...
به آغوش ِ پر از مهری که جان پناه ِ تمام ِ بی پناهی هایش باشد ...
به چشمان ِ عاشقی که جرعه جرعه آرامش به او بنوشانند ...
به عطر ِ تنی که لای نفس های خسته اش بپیچد و آرامش کند ...
به کسی که به او بگوید " نترس ، من مثل ِ یک کوه پشتتم و باااشد ! "
آدم گاهی محتاج می شود ...
به پیامی که " رسیدی ؟ "
به دست ِ نوازشی که غبار غصه را از وجودش ببرد ...
به شانه ای که توان ِ تحمل ِ سنگینی سر ِ پر از دغدغه اش را داشته باشد ...
به سینه ای که سپر تمام ِ بلاهای دورانش شود ...
آدم گاهی محتاج میشود ...
به شنیدن ِ صدای یک نفر ...
به گرفتن ِ دستان ِ یک نفر ...
به غرق شدن در آغوش یک نفر...
به نگاه ِ گرم ِ یک نفر ...
به ...
و من امروز چقدر محتاجم ...
به تو ...
باورم کن...
وقتی میگویم دوستت دارم...
وقتی میگویم معجزه ی زندگی ام هستی...
وقتی میگویم چه خوب شد که تمام زندگی ام شدی....
باورم کن
وقتی میگویم اگر نبودی معلوم نبود چه به سر خودم و زندگی ام می آوردم....
باورم کن عاشقانه ترین اعجاز خدا....
وقتی میگویم هنوز هم که هنوز است بودنت را باورم نمی شود...
اگر نبودی...
واگر خدا دستانم را به دستانت نمیرساند
قلبم می مرد...
میدانی؟تمام زیبایی یک زن ٬
نه٬اصلا تمام زندگی یک زن به زنده بودن قلبش است...
اگر تو را نمیداشتم٬قلبم می مرد...
دوباره زمستانی میشد و سرد...
اصلا
همه چیز از سرمای وجودش یخ میزد...
و بازمیگشت به همان روزگار چندماهه ی قبل از سیزده فروردین یکهزار و سیصد و نود و سه....
به همان روزهایی که قلب یخی اش با خدا هم قهر بود...
یا شاید به روزگار هفده ٬هجده ساله بودنش....
شاید هم کاری میکرد که تا ابد از آغوش پر مهرخدا طرد میشد...
نمیدانم....
فقط میدانم تو باید باورم کنی جان جانان من....
تو.............