این ره که تو می روی به ترکستان است ...
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ق.ظ
آدم ها ...
این موجودات اهلی شده ی وحشی ِ دو دست و دو پا ...
این موجودات پر از تناقض ...
این موجودات عجیب ...
در عجبم از این موجوداتی که خودم هم یکی از آنهایم ...
در عجبم که ذره ای عدالت در وجودشان نیست...
ذره ای انصاف ، محبت ، حق جویی ، عشق ، بخشش ، ...
آن وقت هر کدامشان پرچمی به دست گرفته اند ..
یکی داعیه ی عدالت دارد ...
یکی از غیر منصفانه بودن اوضاع علم ِ اعتراض بر دوش میکشد
یکی ادعا میکند عاشق و است و روی پرچمش با خط سرخ نوشته " از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس ... "
یکی تقاضای بخشش همه ی خطاهایش را دارد و مدعی ست خطای همه را بخشیده ...
مانده ام... همچون چهارپایی در ...
که همه ی اینها هست و هیچکدامشان نیست...
هر چه که هست، خودخواهی ست...
خودپرستی ست...
غفلت است...
کینه و عداوت است...
سنگدلی و بی انصافی ست...
کینه و عداوت است...
سنگدلی و بی انصافی ست...
و غرووور ...
و امان از هر آن چه که هست....
ای انسان ِّ خوش خیال...
بیرون بیا از باتلاق غفلتی که عمری ست در آن گرفتاری ...
زمان چون قطاری تند رو دارد میگذرد و فرصت ها رو به پایان است و تو هر لحظه در خسر ...
زودتر به خودت بیا و دستی که برای یاری ات دراز شده را بگیر ...
اینهمه علم و فریاد ِ اعتراضت را زمین بگذار و از خودت شروع کن ...
از خود ِ خودِ خودت !!!
ببخش ... هرچند سخت ... اما دیگران را ببخش ...
باور کن که کینه ارمغانی جز سنگینی قلب و رخوت برایت نمی آورد ...
غرورت را بشکن ... خودت با دست خودت ...
دشمنی ها را خاک کن و مثل پروردگارت منصف باش و دل رحمانه زندگی کن...
دست بر دار از اینهمه لجاجت و خود خواهی...
تمام کن این دلشکستن های بی انتها را...
باور کن
اگر برنگردی ، دنیا و عقبی یت را باخته ای...
پس برگرد، تا فرصتت تمام نشده...