قلب ها می شکنند ...
جایی میان قلب من
چیزی شکسته است....
اشتباه از ما بود
دل خوش کرده بودیم اشکهایمان برایتان کاری کنند...
نمیدانستیم...
آتش نفرت و خود پرستی آنقدر شعله ور است
که دریا به آن بزرگی هم جز در آغوش گرفتنتان کار دیگری از دستش بر نیامد ...
#سانچی
#ایران_تسلیت
منی که اسم برادرم بین اسامی خدمه ی کشتی نبود آشوبم...
خدا رحمی به حال خونواده هاشون کنه...
+
http://www.iranenergy.news/خبر/نفتکش/91402
+
پ ن :
حضور همه بزرگواران که این مطلب بدستشون میرسه عرض ادب و احترام داشته و استدعا دارم برای روشن شدن وضعیت خیر و خبر خوش از دریانوردان عزیزمون در کشتی نفتکش سپیددعای غریق که سریع العجابه میباشد و از ایت الله بهجت نقل است که این دعا از دعای سلامتی برای امام زمان نیز موثر تر میباشد را بخوانیم:
یا الله🌷 یا رحمن🌷 یا رحیم🌷 یامقلب القلوب🌷 ثبت قلبی علی دینک🌷
هربار میهمان خانه ی مادربزرگ میشوم
تمام خاطرات کودکی ام زنده میشود...
مثل فیلمی جذاب از مقابل چشمانم میگذرد...
گاهی دختر نقش اول فیلم برمیگردد و با شوق به من میخندد..
و گاهی با چشمانی پر از اشک مرا مینگرد...
چه پر فراز و نشیب بود این داستان...
گاهی تلخ تلخ ...
و گاهی مثل طعم توت ...
شیرین و دوست داشتنی...
+
مادر ...
تنها تو بودی که جلوی همه ی تلخی های کودکی ام یک تنه ایستادی
و نگذاشتی غم٬ شوق چشمهایم را ببرد...
حالا امروز که همسن آن روزهای تو شده ام میفهمم...
چقدر تنها بودی و مظلوم...
و چقدر مردانه برای ماندن شیرینی لبخند به روی لب ما جنگیدی...
زیباترین زن دنیا...
عاشقتم...
با چشم های بسته بگوید "همه چیز تو خوابه،چرا بیدار شم.."
و تو در دلت هزار هزار بار بمیری...
کسی هست مرا بفهمد....؟؟؟؟
عادت داشتم هروقت دلم میگرفت و چشمانم بارانی میشد...
گلایه ها و اشکها و هق هق هایم را لای تکه کاغذ سپیدی جمع کنم
و بگذارم لای قرآن سفید عروسی ام که با مادرم خریدم...
عادت داشتم وقتی از غصه لبریز شدم
بغلش بگیرم و به سینه ام بچسبانمش....
عادت داشتم با چشمان ابری ام ورق بزنم و یاسین بخوانم و به هر مبینش که رسیدم
آرام تر شوم...
اما حالا که دست هایم یاری ام نمیکنند می آیم اینجا فریاد میزنم خدا...
من ... بنده ی عاصی و رو سیاه و ناسپاست...میترسم از بی تو بودن...
از ادامه ی این نفس کشیدن ها... از پایان خود میترسم خدایا...
رهایم کن از تردید...از تنهایی...از دنیا خواهی...از خود خواهی...
من فقط خودت را میخواهم...
خدایا نمیدانم پایان این ماجرا چه خواهد شد...
قرار است چه بلایی سرم بیاید...
و تحمل این ندانستن برایم بسیار سخت است...
تنها امیدم تویی... مهربان ترین...
فتوکلت علی الله...
فهو ارحم الراحمین...
خدایا...
چقدر تا تو راه مانده...؟
میترسم برسم اما به تو نرسم...
میترسم از نداشتن تو...
خدایا ...
دست بی کسی ام را فقط سمت تو دراز میکنم...
فقط سمت تو...
زین پس دیگران هر چه خواستند بکنند بکنند...
من تو را میخواهم...
و آیا خدا برای بنده اش کافی نیست...؟!
خدایا...
تنهایم مگذار...
+
رو سیاهم ولی امید بخشش دارم ز تو...
زلزله جان...
اگر اینهمه آمدن و رفتنت از تنهاییست،مرا ببر و دست از بقیه بکش...
نگران هم نباش...
هیچکس ناراحت من نمیشود...
من از با تو رفتن بیم ندارم...حتی ذره ای...
به قول میر زاده ی عشقی به گمانم...
برای مردم بدبخت مرگ خوشبختی ست...
+
ای زمین عشق مگر سمت تو هم آمده است؟
گر جز این است دلت از چه چنین میلرزد...؟
خدا را شکر تو را دارم...
تو را دارم و آرام میگیرم...
حتی اگر بلرزد زمین و زمان...
به نفس نفس افتاده بود و با چهره ای کبود و تار و چشمانی که گودی زیرشان حکایت از نامردی های دوران می کرد خیره نگاهم میکرد...
دلم برایش سوخت...
دستی به شانه اش زدم و حالش را پرسیدم...
تا آمد حرفی بزند به سرفه افتادم و تلخی لبخندش کامم را تلخ کرد
دهانش پر از بوی سیگار و دود بود....
به دستهایم نگاه می کرد.....
دلش برایم سوخت...
از گوشه ی چشمش قطره اشکی غلطید و روی صورتم افتاد...
نیمی از صورتم سیاه شد...
انگار که سیلی خورده باشم...
دلش برایم سوخت...
دیگر نه حرف زد ٬نه گریه کرد...
فقط ساکت ماند و خیره نگاهم کرد...
دلم برایش می سوزد...
+