شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

مات و مبهوت...

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ب.ظ

چگونه باور کنم که این چشم هایی که با شوق خیره شده به شیطان...

همان چشم هایی ست که در آینه ی پراید سفیدرنگت دیدم و برای حسین پر آب شده بود...

چطور باور کنم این دست هایی که از عشق حسین بر سینه میکوبند همان دست هایی ست که من دیدم...

چطور باورم شود کسی که ادعای عاشقی دارد برایم

کسی که با لبخند نزدن من از خشم و ناراحتی لبریز میشود همان مردی ست که شاید ساعت ها ...

چطور... چطور باورم شود کسی که ادعا میکند عشق عباس را در دل دارد قسم ابالفضلش را بشکند...وفا نکند...وفا نکند...وفا نکند...

این روزها سر در حال انفجار است بس که باورش نمیشود...

این روزها قلب در حال ایستادن است بس که خسته شده از تپیدن...

این روزها چشمهایم دیگر با عینک هم نمیبینند...بس که باریده اند در تنهایی...

این روزها شکسته و مبهوتم...

شکسته و مبهوت...

خدایا...

تو که میبینی...

حکمتت را شکر....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۱
شمیم ِ عشق

نظرات  (۲)

این روزها شکسته و مبهوتم...

خیلی زیبا و تلخ نوشتید!
پاسخ:
تلخ...
این شکستن ها گاهی منجر به ساخته شدن محکم می شود
پاسخ:
اوهوم...
این بار محکم تر..
قوی تر...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی