شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

من را بگذارید بمیرد به درک ....

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ق.ظ

آدمها را باید موقع سختی شناخت....

مثلا موقعی که هیچ از خودت نداری،ببینی باز هم پای تو می ایستد

هنوز سر ادعای خواستنت هست،تمااام زندگی اش را به پای تو میریزد؟

به تو و پیرهن تنت بله میگوید....

پای تو و عشقت می ایستد ،با کم و زیاد میسازد.‌..با تمام زنانگی اش

مردانه برای تو میجنگد؟

وقتی حتی یک سرماخوردگی ساده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داری با هر سرفه ی تو جان از بدنش خارج میشود

به خاطر تو صبوری میکند ؟

آدمها را باید موقع سختی شناخت....

مثل وقتهای بیماری...

وقتی مثل مار از درد به خودت میپیچی ...

باید ببینی ککش میگزد؟اصلا عین خیالش هست؟

یک شب از خوابش برای تو میزند؟

دستهایت را محکم میگیرد؟قربان صدقه ات میرود؟

نوازشت میکند؟به رویت لبخند میزند؟به تو مهربانی میکند....؟

درمان دردت میشود؟شبانه روز کنارت میماند؟

لیوانی آب دستت میدهد...؟

حرفهایش بوی عشق میدهد یا بی تفاوتی،

تنهایت میگذارد یا نه...

مثل پروانه دور سرت میگردد 

یا کنج خلوتی مینشیند و در تلفن همراه غرق میشود...

شب با نوازشش میخوابی یا با نور صفحه ی تلفن همراهش؟

برایت تکیه گاه محکمی ست؟،وقتی نیست مدام زنگ میزند و سراغت را میگیرد؟

برایت مردانگی میکند ؟ کوه بلندی هست برایت در برابر همه ی سختی ها؟

دلش و فکرش و احساسش با توست یا فقط جسمش کنارت است؟

......

حرف زیاد است ولی

آدم ها را باید موقع سختی شناخت....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۱
شمیم ِ عشق

آدم گاهی چقدر محتاج میشود ...


به دست های گرمی که دست هایش را با صمیمیت بگیرد ...

به آغوش ِ پر از مهری که جان پناه ِ تمام ِ بی پناهی هایش باشد ...

به چشمان ِ عاشقی که جرعه جرعه آرامش به او بنوشانند ...

به عطر ِ تنی که لای نفس های خسته اش بپیچد و آرامش کند ...

به کسی که به او بگوید " نترس ، من مثل ِ یک کوه پشتتم و باااشد ! "


آدم گاهی محتاج می شود ...

به پیامی که " رسیدی ؟ "

به دست ِ نوازشی که غبار غصه را از وجودش ببرد ...

به شانه ای که توان ِ تحمل ِ سنگینی سر ِ پر از دغدغه اش را داشته باشد ...

به سینه ای که سپر تمام ِ بلاهای دورانش شود ...


آدم گاهی محتاج میشود ...

به شنیدن ِ صدای یک نفر ...

به گرفتن ِ دستان ِ یک نفر ...

به غرق شدن در آغوش یک نفر...

به نگاه ِ گرم ِ یک نفر ...

به ...


و من امروز چقدر محتاجم ...

به تو ...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۲
شمیم ِ عشق

دوست ِ عزیز ، پایتان را جمع کنید لطفا !

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ب.ظ

چیزی که میخواهم بگویم اصلا نصیحت نیست ، برداشت من از زندگی ست و کمی درد و دل ... همین ! 


راستش من فکر میکنم کم کم ما آدم ها داریم از مسئول بودن  به سمت ِ فرا مسئولیت پذیری پیش میرویم ... 

به گمانم این روند اصلا خوب نباشد ، اصلا شاید باعث رشد بیش از اندازه ی پاهایمان شود .... 

حتی اگر سن ِ رشدمان خیلی خیلی سال پیش تمام شده باشد ! 

باور نمیکنید ؟ نگاهی به اطرافتان بیاندازید .. ببینید آدم ها چقدر نامتناسب و بد اندام شده اند ...

اغلب پاهایشان خیلی خیلی دراز تر از دست و بالا تنشان شده ...

مثلا ، یک نفر را میبینی که اصلا دستش به دست ِ کسی نمیرسد تا جرعه آبی به لب ِ تشنه اش برساند 

یا اینکه دستش را بگیرد و یک یا علی بگوید و کمکش کند تا بلند شود ، 

اما انقدر پاهایش دراز است که گلیم ِ خودش برایش کافی نیست و 

اغلب روی زیر انداز های هر چند کهنه و زهوار در رفته ی دیگران هم دراز میشود ... ! ! ! 

دیدید ؟ شما هم دیدید ؟ نه ... اصلا منظورم این نبود که حالا که متوجه شدید کلاه قضاوت بر سر بگذارید و حکم به مجازات دهید !

قبل از هر حرفی نگاهی هم به درون ِ آینه بیاندازید ... اندام خودتان چطور است ؟ شما پاهای کشیده و بلندی ندارید ؟

راستش را بخواهید این روزها اطرافمان پر شده از این آدم ها و چه بسا که خودمان هم یکی از آن هاییم ... 

آدم هایی که مسئولیت های خودمان را به درستی انجام نمی دهیم اما به دنبال به عهده گرفتن مسئولیت های بیشتری هستیم و 

گاهی انقدر پیش میرویم که فرا مسئول میشویم و آن وقت است که دیگر برای خودمان یک پا خدا میشویم و به خودمان 

حق میدهیم که بنشینیم و درباره ی همه ی آنهایی که میشناسیم و نمی شناسیم نظر بدهیم ، درباره ی همه چیزشان

حتی خصوصی ترین مسائل زندگی شان ... 

به خودمان حق میدهیم درباره ی رفتار مردم ، لباس پوشیدنشان ، غذا خوردنشان ، پول خرج کردنشان ، خوابشان ، ازدواج کردنشان ، 

همسر داری شان ، بچه دار شدنشان ، اسم ِ بچه هایشان ، شغلشان ، حتی مرگشان ...

حرف بزنیم ، نظر بدهیم ، قضاوت کنیم و خیلی وقت ها تصمیم بگیریم ...

انگار یادمان رفته ، ما خیلی که هنر کنیم باید کلاه خودمان را سفت بچسبیم تا باد نبرد ، 

انگار یادمان رفته که به ما گفته اند در زندگی دیگران گمان و تجسس نکنید ... 

انگار یادمان رفته که به ما گفته اند قضاوت کردن وقتی که علم و آگاهی اش را نداری وظیفه ی تو نیست اصلا کار خوبی نیست ...

همه ی اینها را یادمان رفته و باز هم مینشینیم و دائم میگوییم " عجب آدم های خوبی هستیم ما ...  "

دلم برای خودمان خیلی میسوزد ... ما فکر میکنیم خیلی خوبیم و امان از روزی که پرده ها بیفتد و اینهمه خوبی ما در لحظه ای نقش بر آب شود

آن روز باید به همه ی آن هایی که پاهای دراز و بد قواره مان را روی زیلو های کهنه  یا فرش های زربافتشان بی اجازه انداختیم پاسخ بدهیم 

و و ااااای بر مااااا .... 

واااااای بر ما که هیییییییییچ حرفی برای گفتن نخواهیم داشت جز پریشانی و پشیمانی و خسران ... 

جز اینکه با غایت ِ ندامت بگوییم که ما بر خودمان ستم کرده ایم ... 

آیا بخششی در کار خواهد بود ؟ قطعا پروردگار ما خیلی مهربان است و بخشنده و هیچ شکی در آن نیست ! 

اما انسانی  که نشستیم و درباره اش نظر دادیم و بریدیم و دوختیم و تنش کردیم و به گوشش رسید و دلش شکست ، یا به گوشش نرسید و 

روز حساب از حرف های ما آگاه شد ، ما را خواهد بخشید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وای بر تو ای انسان ِ فراموشکار ... 

وای بر تو که روزی چند بار والضالین ِ کشیده ای میگویی و باز میروی سمت ِ گمراهی ... 

وای بر تو که نمیبینی خدا چقدر دوستت دارد و چقدر این همه مشکلات و دغدغه های جور و واجور دور و برت میریزد 

تا سرگرم زندگی خودت شوی و نروی سمت ِ جایی که جز خسران و شرمندگی عاقبت دیگری نخواهد داشت .... 

 وای بر تو ای انسان ِ ناسپاس ... 

وای بر تو که می نشینی و اینهمه حرف میزنی و مینویسی و آخر کار هم روی کلمه ی ذخیره و انتشار کلیک میکنی و تمام ! 

و فراموش میکنی هر آن چه که خودت گفته ای را ... و باز گمراهی ...

و نمیدانی ، اگر خدا ستار العیوب نبود ، حتی برای ثانیه ای در این دنیا آبرویی برای هیچچچچ کداممان نمی ماند ... 

و باز دنبال ِ یافتن ِ زشتی های دیگرانی ... 

کاش خدا یاریمان کند پاهایمان را روی گلیم ِ خودمان جمع کنیم ... ! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۸
شمیم ِ عشق

اگر مادر پسری باشم به او خواهم آموخت...‌‌

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ق.ظ

المراه الریحانه .‌‌‌..

آری...

اما یادت باشد این جمله اصلا بهانه ای برای وقتی که میخواهی قدرت و عقلت را به رخ بکشی نیست...‌

زن ها همیشه ریحانه اند .‌‌‌‌..

همیشه مراقبت میخواهند،توجه میخواهند،محبت میخواهند،....

زن ها را همیشه باید دوست داشت مثل روز های اول...نه خیلی بیشتر....

زن ها را همیشه باید فهمید،نازشان را باید خریدار بود‌‌‌‌‌‌....چشمانشان را باید دید...‌

باید شانه بود برای دلگیری هایشان، دست نوازش بود برای خستگی هایشان،

باید آغوش بود برای دلتنگی هایشان...باید پرستار بود برای بیماری هایشان...

زن ها را باید حس کرد‌‌‌‌‌... 

زن ها با عقلانیت محض تو خیلی وقت ها توجیه ناپذیرند..‌‌

المراه ریحانه....

بهترین و زیباترین و شاداب ترین گل هستی را هم که داشته باشی 

اگر باغبانی اش را نکنی ، نور و سایه اش را فراهم نکنی ، آب و خاک مناسبش را فراهم نکنی

کم کم پژمرده میشود...رنگ و بوی خوشش را از دست می دهد،قد و قامتش شکسته میشود، خشک میشود ، و تو دیگر نداری اش، و این تویی که ضرر کردی ...‌

زن ها نیز اگر بی مهری ببینند، اگر بی توجهی ببینند،اگر کسی حواسش به آنها نباشد،

اگر آغوشی بی منت نداشته باشند ، اگر دست نوازشی که هیچوقت پس نزندشان را نداشته باشند

اگر وقت بیماری تنها بمانند، اگر کسی که فقط و فقط عاشق خودشان باشد را نداشته باشند.‌‌

اگر حس نشوند، اگر کسی آنها را نفهمد ، اگر کسی به آنها نگوید دوستت دارم، 

اگر کسی به آنها نگوید که چه چشمان زیبایی دارند که هیچکس بهتر از آنها نوازش کردن بلد نیست

که چقدر کنار آنها بودن خوب است که چقدر برایش یگانه اند..‌

کم کم کم کم سر به زیر میشوند..‌.

سرما به آشیانه ی گرم دستانشان هجوم می برد....

سرد میشوند...آرام آرام یخ میزنند..

و می میرند....

المراه الریحانه

آری، زن ها همانقدر عجیبند که گل ها....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۳۲
شمیم ِ عشق