شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

روزهای یک زندگی ...

شمیــمــ ِ عشـــق !

نام ِ تو چیست ؟
شکوفه ؟ باران ؟ شوق ؟
هرچه هستی ،
نَسَب ِ تو به بهار می رسد ...


نویسندگان

۱۵ مطلب با موضوع «ای عشق» ثبت شده است

بیا بنشین گریه کنیم رفیق ...

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ
خیلی سخت است ...
خیلی سخت است مدام بخواهی تظاهر کنی ...
تظاهر کنی که حالت خوب است ، که دلگیر نیستی که اصلا شب ها خواب بیابان نمیبینی ... 
که بخواهی لبخند بزنی به روی کسی که دوستش داری ،
 که مبادا دلش را غم بگیرد اما تا صورتت را برگرداندی ابر چشمانت باریدن بگیرد ...
خیلی سخت است که حتی دلت از او هم بگیرد ...
دارم کم می آورم ...
اینجایی که خودم هستم ، دلم نیست ، روحم نیست ، جانم نیست ...
دلم جایی میان میلیون ها نفر دارد فریاد لبیک یا حسین سر میدهد ...
روحم مانند شبحی سرگردان آواره ی بیابان های کربلاست ...
جانم ...
جانم میان شبکه های ضریح عباس (ع ) جامانده است ...
و هیچ کس این حرف ها را نمی فهمد ...
که چقدر برایم نفس کشیدن سخت شده ...
 که چقدر دلتنگم ...
که چقدر بغض گلویم را میفشارد ...
که چقدر چشم هایم درد میکنند ...
هیچ کس نمیفهمد تمام رنج و سختی و غصه هایم را جمع کرده بودم بروم پیش پای عباس  (ع) ببارم ...
تا آرام بگیرم ... اما نشد ...
هیچ کس نمیفهمد
که امید داشتم امسال بین آن همه زائر ، میان گرد و خاک و ازدحام عطر نفس های آقا (عج ) را حس کنم ..
هیچ کس نمیفهمد که قلبم دارد میترکد از دلتنگی و من به روی خودم نمی آورم ...
هیچ کس نمیفهمد چقدر سخت است ...
و به حال زار من نیشخند میزنند ، حتی عزیزانم ...
+
یا رب الحسین (ع)
تنها تو میدانی چه میگذرد در سینه ام ...
مرا دریاب که محتاج نگاهتم ...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۷
شمیم ِ عشق

آن سفر کرده ...

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ب.ظ

میدانی آسمان ؟ 

دلم بد جور تنگ است ... 


+

آن سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست 

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۱۵
شمیم ِ عشق

آدم گاهی چقدر محتاج میشود ...


به دست های گرمی که دست هایش را با صمیمیت بگیرد ...

به آغوش ِ پر از مهری که جان پناه ِ تمام ِ بی پناهی هایش باشد ...

به چشمان ِ عاشقی که جرعه جرعه آرامش به او بنوشانند ...

به عطر ِ تنی که لای نفس های خسته اش بپیچد و آرامش کند ...

به کسی که به او بگوید " نترس ، من مثل ِ یک کوه پشتتم و باااشد ! "


آدم گاهی محتاج می شود ...

به پیامی که " رسیدی ؟ "

به دست ِ نوازشی که غبار غصه را از وجودش ببرد ...

به شانه ای که توان ِ تحمل ِ سنگینی سر ِ پر از دغدغه اش را داشته باشد ...

به سینه ای که سپر تمام ِ بلاهای دورانش شود ...


آدم گاهی محتاج میشود ...

به شنیدن ِ صدای یک نفر ...

به گرفتن ِ دستان ِ یک نفر ...

به غرق شدن در آغوش یک نفر...

به نگاه ِ گرم ِ یک نفر ...

به ...


و من امروز چقدر محتاجم ...

به تو ...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۲
شمیم ِ عشق

فرمانده ی کل ِ قوای عشق ، عباس !

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۳ ق.ظ
تو هیچگاه مرا رها نمیکنی و این چقدر خوب است ...

حتی اگر من بی خیال باشم ، حتی اگر همه ی مهربانی هایت را فراموش کنم

تو تمام ِ سعی ات را میکنی تا مرا متوجه خودت کنی ...

برایت فرقی هم نمیکند ، در خواب یا در بیداری ، با محبت و اگر نشد با کابوس ...

باید که هشیارم کنی ... !

مثل ِ دیشب ؛ تا چشمانم را بستم بیمار شدم ...

بیماری ِ سختی هم بود انگار ، با همسرم رفتیم پی ِ آزمایش که او گم شد ...

از هر که سراغش را گرفتم نبود ، از هر راهی که رفتم پیدایش نکردم ....

مستاصل شده بودم ، مثل ِ خیلی وقت ها ...

گریه میکردم و کوچه ها و خیابان ها را دنبالش میگشتم ...

به مرگ فکر میکردم وبه تنهایی و بدنی که داشتم تکه تکه از دست میدادمش ...

چشم باز کردم دیدم روبه روی گلدسته های حرمی ایستاده ام ...

با بغض پرسیدم اینجا کجاست ؟ زنی با دستش روبه رویم را نشان داد

جایی که نوشته بود : " السلام علیک یابن امیرالمومنین"

باورم نمیشد ...

اشکهایم داشتند با زبان ِ بی زبانی با تو درد و دل میکردند ، و از خیلی چیزها شکایت ...

از تمام ِ حرف هایی که زدم فقط یک چیزش یادم هست ...

گفتم : آقا ؟ دیدید تنهایم گذاشت ؟

نشسته بودم  روی زمین و زانو هایم را بغل گرفته بودم و داشتم  آرام آرام گله میکردم و اشک می ریختم ،

که دستی روی شانه ام نشست ، برگشتم ، خودش بود ...

و پریدم از خواب ....

+

دلم هوای تو دارد ، بگو چه چاره کنم .... ؟

+


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۳
شمیم ِ عشق

باورم کن ....

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ

باورم کن...

وقتی میگویم دوستت دارم...

وقتی میگویم معجزه ی زندگی ام هستی...

وقتی میگویم چه خوب شد که تمام زندگی ام شدی....

باورم کن 

وقتی میگویم اگر نبودی معلوم نبود چه به سر خودم و زندگی ام می آوردم....

باورم کن عاشقانه ترین اعجاز خدا....

وقتی میگویم هنوز هم که هنوز است بودنت را باورم نمی شود...

اگر نبودی...

واگر خدا دستانم را به دستانت نمیرساند

قلبم می مرد...‌

میدانی؟تمام زیبایی یک زن ٬

نه٬اصلا تمام زندگی یک زن به زنده بودن قلبش است...

اگر تو را نمیداشتم٬قلبم می مرد...‌

دوباره زمستانی میشد و سرد..‌‌.

اصلا 

 همه چیز از سرمای وجودش یخ میزد...

و بازمیگشت به همان روزگار چندماهه ی قبل از سیزده فروردین یکهزار و سیصد و نود و سه....

به همان روزهایی که قلب یخی اش با خدا هم قهر بود...

یا شاید به روزگار هفده ٬هجده ساله بودنش....

شاید هم کاری میکرد که تا ابد از آغوش پر مهرخدا طرد میشد...

نمیدانم....

فقط میدانم تو باید باورم کنی جان جانان من....

تو.............


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۷
شمیم ِ عشق